سکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت

امیدوارم افتادن هربرگ آمیــــــــــــــــــنی باشد برای آرزوهای قشنگتون

سلام دوستان قدیمه من

امیدوارم هرکجا هستین حالتون خوب باشه عزیزان

 دلم واس همتون تنگ شد و بعد مدتها اومدم اینجا و هیچ خبریازتون نیست... نگرانتونم ... اگه گذرتون اینجا افتاد حتما حتما پیام بزارین

 

اریانا جان و فرزانه جون و امید خان ، بهترین ها منتظرتونم

فروردین سال1400

نوشته شده در سه شنبه 1 / 1 / 1400برچسب:,ساعت 23:52 توسط mah| |

نداشته هایت را بی خیال …
 غصه هایت را بی خیال…
 هر چه که تورا نا آرام میکند، بی خیال…
همین که امروز نفس کشیده ای ؛ خوش به حالت!

عمیق نفس بکش:
عشق را
زندگی را
بودن را
بچش …
ببین …
لمس کن …
که زندگی زیباس

نوشته شده در چهار شنبه 28 / 12 / 1396برچسب:,ساعت 1:53 توسط mah| |

دوست عجب امنیت خوبی ست …
میتوانی با او خودِ خودت باشی …
میتوانی دردهایت را …
هرچندناچیز …
هرچند گران …
بی خجالت با او در میان بگذاری …!
از حماقت هایت بگویی …
دوست انتخاب آزاد توست،اختیار توست …!
نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند …!
نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند …!
دوست عرف نیست …
عادت نیست …
معذوریت نیست …
دوست از هر نسبتی مبراست …!
دوست سایبان دلچسبی ست ،
تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری …!
به سلامتی همه دوستهای خوب . . .

. 

نوشته شده در پنج شنبه 14 / 11 / 1395برچسب:,ساعت 16:51 توسط mah| |

 یک عمر باید بگذرد تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی نه خوردنی بود نه پوشیدنی فقط دور ریختنی بود

 

 

 

 

 

 

وچقدر دیر فهمیدیم که زندگی همین  روزهایست که منتظر گذشتنش هستیم

 

 

همیشه به یاد داشته باشیم و فراموش نکنیم

 

                        مقصد همیشه جایی در انتهای مسیر نیست

 

مقصد لذت بردن از قدم هایست که برمیداریم.

نوشته شده در پنج شنبه 3 / 4 / 1395برچسب:,ساعت 13:11 توسط mah| |

داستان آموزنده تعبیر خواب !

 

مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید.

 

به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.

 

سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند.

 

مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.

 

خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.

 

خواب ناراحت‌کننده‌ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است: شیری که دنبالت می‌کرد ملک الموت(عزراییل) بوده... چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است... طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است... و موش سفید و سیاهی که طناب را می‌خوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را می‌گیرند.

 

مرد گفت: ای شیخ پس جریان عسل چیست؟

 

 

گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده‌ای... .

 

نوشته شده در شنبه 14 / 7 / 1394برچسب:,ساعت 9:15 توسط mah| |

نوشته شده در یک شنبه 23 / 5 / 1394برچسب:,ساعت 9:49 توسط mah| |

نوشته شده در یک شنبه 23 / 5 / 1394برچسب:,ساعت 9:43 توسط mah| |

 

نوشته شده در یک شنبه 23 / 5 / 1394برچسب:,ساعت 9:37 توسط mah| |

 

نوشته شده در جمعه 24 / 4 / 1394برچسب:,ساعت 14:24 توسط mah| |

هيچ چیز در طبيعت براي خود زندگي نميكند !!!

 

رود خانه ها اب خود را مصرف نميكند !

 

درختان ميوه خودرا نميخورد !

 

خورشيد گرماي خود را استفاده نميكند !

 

ماه در ماه عسل شركت نميكند !

 

گل عطرش را براي خود گسترش نميدهد !

 

نتيجه جيست ؟؟؟!!!

 

زندگي براي ديگران قانون طبيعت است !!!

نوشته شده در شنبه 26 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 21:31 توسط mah| |

روزها 

 

هفته ها

 

ماه ها

 

و حتي سالها گذشتند 

 

روزي خواهيم فهميد كه از زندگي 

 

چیزی نداريم جز 

 

خاطراتي ك رهايمان نميكند ...

نوشته شده در سه شنبه 24 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:23 توسط mah| |

روزها ميخوابم و شب ها بيدارم !

 

چون تاريكي شب برام 

 

قابل تحمل تر از ''تاريكي''روزامه

نوشته شده در سه شنبه 24 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:15 توسط mah| |

پروفسور حسابی میگفت :در دوره ي تحصيلاتم در امريكا ، در يك كار گروهي با دختر امريكايي به نام كاترينا و همينطور فليپ ، كه نميشناختمش هم گروه شدم . از كاترينا پرسيدم  : فليپ رو ميشناسي ؟ كاترينا گفت اره ، همون پسري كه موهاي بلوند و قشنگي داره و رديف جلو ميشينه ، گفتم : نميدونم كيو ميگي گفت همون پسر خوشتيپ كه معمولا پيراهن و شلوار شيكي تنش ميكنه . گفتم بازم نفهميدم منظورت كيه ، گفت همون پسري كه كيف و كفش رو باهم ست ميكنه ، بازم نفهميدم منظورش كي بود  ! كاترينا تون صداشو يكم اورد پايين و گفت : فليپ ديگه همون پسر مهربوني كه روي ويلچر ميشينه .... اينبار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر ... ادم جهقد نگاهش به اطراف مثبت باشه  كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم پوشي كنه ...جهقد خوبه مثبت ديدن  ، با خودم گفتم اگر كاترين از من درمورد فليپ ميپرسيد چه ميگفتم ؟! حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه !!! وقتي نگاه كاترينا رو با ديدگاه خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم ... [حالا ما چه ديدگاهي نسبت به اطرافمون داريم ؟؟؟!!!]

 

نوشته شده در دو شنبه 23 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 14:31 توسط mah| |

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 9:11 توسط mah| |

گفت مردی به همسرش روزی من بمیرم چگونه خواهی زیست

 گفت ازچندوچون ان بگذرتوبمیری برای من کافیست!!!

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:59 توسط mah| |

ازمامانم میپرسم شام چی داریم میگه پرچم ایران

بعدافهمیدم منظورش خیاروگوجه وپنیربوده!!!

عجب مامان خلاقی داریم ونمیدنستیم

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:56 توسط mah| |

رفتم رستوران پرسیدم اقاجوجه دارین گفت اره

گفتم خوب اب ودونه بدین بزرگ شه

الان یه ساعته توکوچه دنبالم میکنه!!!!

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:52 توسط mah| |

تاحالابه بچه سه ساله ادامس اکالیپتوس اوربیت دادین؟؟؟

بعدازبیست ثانیه همه شکلک های یاهورومیتونین توصورتش ببینین

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:45 توسط mah| |

اگربیایی این خون دل خوردن هاراتلافی نمیکنم

آنقدرعاشقت میکنم

که دیگرنتوانی هرگزبروی........

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:32 توسط mah| |

حرفهایت شبیه برف اند

ازآن برفهای بی موقع که

نزدیک بهارمی باردوفقط

جان شکوفه های درختان رامی گیرد!!!!

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:28 توسط mah| |

بایدحواسم رابیشترجمع کنم

آنقدرجاذبه داری

که تابندافکارم راشل میکنم

تنهایم میگذارند

دورتوجمع میشوند

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:26 توسط mah| |

اعتراف میکنم

بیشترنوشته هایم سرقت ادبی است

من برای توتمام عاشقانه های جهان رابه سرقت میبرم

واعتراف میکنم

هیچ جای دنیاسارقی نیست

عشق توراازدلم برباید

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:22 توسط mah| |

یه وقتادلت طوری تنگ میشه که مغزت فلج میشه!!

بدی هاش یادت میره نامردیش یادت میره رفتارسردوتلخش یادت میره

وقتی بابی رحمی تنهات گذاشت یادت میره

فقط میگی خدایایه دیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:15 توسط mah| |

کاش فاصله حواسش پرت شود

ازجایش بلندشود

من جایش رابگیرم

وجاخوش کنم کنارت

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:13 توسط mah| |

حتی اگه حرفی نبود

شمارم روبگیروفقط بخند

وقتی میخندی زمان می ایستد

وانگارپرنده ای درزیرپوستم پرمیزند......

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:9 توسط mah| |

پسریعنی چی؟؟؟؟

پ=پدرت دراومده اگه بخای فقط دوساعت باهاش بسازی یاتحملش کنی!

س=سراغازبدبختیااگه بخای به حرفاش گوش بدی!

ر=روزای بدبختیت شروع شده اگه بخای باهاش بمونی !

بعلــــــــه اینجوریاست

نوشته شده در چهار شنبه 18 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 12:4 توسط mah| |

 

 

قیافه پسراوقتی دیدنیه که...

جلوی دختراکم میارن

جی اف شون روباهزاردک وپزبه بستنی دعوت وتوی بستنی فروشی تازه متوجه جیب خالی ازپولشون میشن!

درصددمزاحمت وخردکردن اعصا یه دختربرمیان ودختره اشنادرمیاد...

پسره چون نمیتونه عشقشوببینه بیصدامیره زل میزنه به درخونه دختره یه البوم قطوووورازدم درخونه طرف تهیه میکنه..

وقتی دخترابیش ازاندازه بهشون بی محلی میکنن قیافه مغمومشون بسیاردیدن داره !!!

وقتی مچشون پیش دخترابازبشه

ووقتی میفهمن استعدادروانشناسی دختراخدادادیه وبایه نیگااین همه چیزازپسرای بدبخت میفهمن واعمال ورفتارشون روزیرذره بین تجزیه وتحلیل میکنن!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:53 توسط mah| |

نوشته شده در چهار شنبه 18 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:38 توسط mah| |

 الهی به مردان در خانه ات          به ان زن ذلیلان فرزانه ات

به انان که در بچه داری تکند       یلان عوض کردن پوشکند

به انانکه با ذوق و شوق تمام     به مادر زن خود گویند مامان

به انان که دامن رفو میکنند        زبعد رفویش اتو میکنند

به ان قرمه  سبزی پزان قدر      به ان مادران به ظاهر پدر

الهی!به اه دل زن ذلیل           به ان اشک چشم ممد سبیل!

که مارا بر این عهد استوار کن     از این زن ذلیلی مکن برکنار

نوشته شده در دو شنبه 9 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 22:30 توسط mah| |

 میخواهم مهمانی بگیرم...

 

یک مهمانی دونفره...

 

من و...

 

من و خدا...

 

به صرف قهوه...

 

قهوه ای تلخ...

 

شاید برایش شکر هم  گذاشتم...

 

اما نه...

 

نمک  میگذارم...

 

باید خدارا نمک گیر کنم...

 

میخواهم اینگونه او رامجبور کنم  ...

 

مجبور  کنم او هم مرا دعوت کند...

 

به همان ارامش غریبی که در کنارش میتوان داشت...

نوشته شده در دو شنبه 9 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 21:55 توسط mah| |

می و میخانه مست و میکشان مست       زمین مست و زمان مست اسمان مست

نسیم  از حلقه ی   زلف   تو  بگذشت       چمن شد مست  و  باغ  و باغبان  مست

              تا زدم یک جرعه می از چشم مست 

                                          تا گرفتم جام مدهوشی زدستت 

شد زمین مست اسمان مست بلبلان نغمه خوان مست 

                                                     باغ مست و باغبان مست                                                     

نوشته شده در دو شنبه 9 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 16:53 توسط mah| |

از یاد برده ایم غم و درد خویش          از بس غم شکسته دلان خورده ایم ما

اسوده خاطریم که مرگ در رسد       هر گز دلی به کینه نشکسته ایم ما

نوشته شده در دو شنبه 9 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:55 توسط mah| |

 زمانیکه حقیقت ازاد نیست .ازادی حقیقت ندارد!

 

خودبینی دیدن خود نیست

ندیدن دیگران است 

 

درمقابل سختی ها همچون جزیره ای باش که دریا هم با تمام عظمت و قدرتش نمیتواند سر او را زیر اب کند

 

ادم های بزرگ قامتشان بلندترنیست

 

خانه هایشان بزرگتر نیست

 

ثروتشان بیشتر نیست

 

انها قلبی وسیع و نگاهی مرتفع دارند

 

 

نوشته شده در جمعه 6 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:13 توسط mah| |

نوشته شده در یک شنبه 21 / 1 / 1394برچسب:,ساعت 10:17 توسط mah| |

روز های رفته ی سال را ورق میزنم......چه خاطراتی که زنده نمیشوند.......چه روز ها که دلم میخواست تا ابد تمام نشوند...و چه روز ها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد........چه فکرها که آرامم کرد و چه فکر ها که روحم را ذره ذره فرسود......... چه لبخند ها ک بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک هایی که بی اراده از چشمانم سرازیر شد.... چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها ک دلم را شکستند ........... چه چیز ها ک فکرش را هم نمیکردم و شد و چه چیزها که فکرم را پر کرد و نشد........... چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها ک فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان........ و چه ...... و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود ...... کاش ارمغان روز هایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا....... آرامشی که هیچگاه تمام نشود ........
نوشته شده در جمعه 27 / 12 / 1393برچسب:,ساعت 8:25 توسط mah| |

از خدا پرسيدم چرا اول آدم عاشق ميشه...بعد تنها ميشه...؟!
گفت منم اول عاشق شدم بعد تنها شدم...!
پرسيدم تو عاشق چه کسي شدي؟
گفت عاشق تو...!
گفتم کي تنهات گذاشت؟
گفت خود تو...!
گفتم بذار بيام پيشت...
خنديد و گفت:
من پيش توام تو کجايي...؟

نوشته شده در شنبه 21 / 11 / 1389برچسب:,ساعت 21:19 توسط mah| |

وقتی کسی کنارت هست،خوب نگاهش کن :

به تمام جزئیاتش

به لبخند بین حرفهایش

به سبک ادای کلماتش

به شیوه راه رفتنش،نشستنش

به چشم هایش خیره شو و دستانش را به حافظه ات بسپار...

گاهی آدم ها آنقدر سریع می روند که

حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت می گذارند...

 

 

نوشته شده در شنبه 21 / 11 / 1393برچسب:,ساعت 20:56 توسط mah| |

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!

وقتی کسی تو دنیا نیست

من چرا باشم؟

 

نوشته شده در شنبه 21 / 11 / 1393برچسب:,ساعت 20:52 توسط mah| |

هر روز تكراريست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند

عمر من قد نميدهد

به سفرت بگو كوتاه بيايد

فقط صبر می کنم

نوشته شده در شنبه 21 / 11 / 1393برچسب:,ساعت 20:42 توسط mah| |

همیشه باید در کنار هم بمانیم 

حتی در بد ترین لحظه ها  

چه میشه با هم دوست باشیم؟ 

عشق هم یک نوع دوستیست

نوشته شده در شنبه 21 / 11 / 1393برچسب:,ساعت 20:11 توسط mah| |

انروز که اخرین روز زنگ دنیا میشود دىگر نه میشود تقلب کرد نه میشود سر شخصی کلاه گذاشت ... انروز تازه میفهميم دنیا با همه بزرگ اش ازيک جلسه هم کوچک تر بوده است... و انروز تازه میفهميم که زندگ عجب سواله سختی بود... سوالي که بیش از یک بار نمی توان به ان پاسخ داد... خدا کند ان روز که اخرین زنگ دنيا میخورد روی تخته سیاه قیامت اسم ما در لیست خوبان بنویسند .... خداکند که دفتر زندگی مان را زیبا جلد کرده باشیم ... و سعى ما بر اين بوده باشد که نیکى ها و خوبیها را در ان نقاشی کنىم ... و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسى بیش نیست چراکه ترسیم عشق حقیقی در دفتر دیگريست...
نوشته شده در شنبه 30 / 10 / 1393برچسب:,ساعت 12:33 توسط mah| |

دلمان خوش است که مینویسیم ...

و دیگــران می خـواننــد ...

و عــده ای می گـوینــد ؛

آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند ...

و بعضــی مـی خنــدنـد ...

دلمــان خـوش اســت ... !

به لــذت هــای کــوتـاه ...

به دروغ هــایی که از راســت ...

بـودن قشنــگ تـرند ...

به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند ...

یـا کســی عاشقمــان شــود ...

با شــاخه گلی دل می بنــدیـم ...

دلمــان خـوش می شــود ...

به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی ...

و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود ...

چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم ...

و چــه ســــاده می شـکــنیم ...

همــــه چیـــز را ...

نوشته شده در جمعه 5 / 9 / 1393برچسب:,ساعت 13:57 توسط mah| |

دلت تنگ یک نفر که باشد !

 

تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛

 

 

و لحظه ای فراموشش کنی ،

 

 

فایده ندارد ....

 

 

تو دلت تنگ است ،

 

 

دلت برای همان یک نفر تنگ است !

 

 

تا نیاید ... تا نباشد ....

 

هیچ چیز درست نمی شود ... !!!

نوشته شده در جمعه 5 / 9 / 1393برچسب:,ساعت 13:54 توسط mah| |

همــه چیــز سـاده استــــــ
زنـدگــی... عشــق...
دوستـــــــ داشتــن... عـادتــ کــردن...
رفتــن... آمــدن...
امــا چیــزی کـه ســــــاده نیستـــ
بـاور ایـن سـاده بـودن هـاستـــــــــــ...
 
نوشته شده در جمعه 5 / 9 / 1393برچسب:,ساعت 13:41 توسط mah| |

خـــدایـــا !

 

بـبـخــش اگــه دنـیـاتــو مـیـفــروشــم بـه یـه نــگاه عـشـقـم . .
 
 
بـبـخــش اگـه یـکی رو دارم بــرام خـــدایـی مـیـکـنـه . . .

 

بـبـخــش اگـه عـشـقـمـو بـیـشـتـر از جـونی که تــو بـهـم دادی ،

 

دوســـــــش دارم !

 

بـبـخــش اگـه بـعـضی وقـتـا ســرت داد زدمــو عـشقـمـو ازت خــواسـتم . . .

 

بـبـخــش اگـه یـه مـوقـعـهـایــی عــاشـقــانــه مـیــپـرستـمـش . . .

 

بـبـخــش اگـه آرامــــــــــشم خــلاصــه مـیـشــه تــو صــداش . . .

 

خــــدایـــا !

 

بـبـخــش اگـه مـیـخـوام دنــیـا نـباشـــه ، اگــه اونـیکـه دنــیـامــه نـبـاشــــه . . .

نوشته شده در جمعه 5 / 9 / 1393برچسب:,ساعت 13:31 توسط mah| |

 

نوشته شده در جمعه 5 / 9 / 1393برچسب:,ساعت 13:1 توسط mah| |

 

نوشته شده در جمعه 5 / 9 / 1393برچسب:,ساعت 12:58 توسط mah| |

روزی خبر رسید که به زودی جزیره ب زیراب خواهد رفت ! همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون اون عاشق جزیره بود ....وقتی جزیره ب زیر آب فرو میرفت عشق از ثروت ک با قایقی باشکوه جزیره را ترک میکرد کمک خواست و به او گفت :<<آیا میتوانم با تو همسفر شوم؟>> ثروت گفت:<<نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایب برای تو وجود ندارد >> پس عشق از غرور که راهی مکان امنی بود ،کمک خواست .غرور گفت:>>نه نمیتوانم تورا با خود ببرم چون تمتم بدنت خیس است و کثیف شده است و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.>> غم در نزدیکی عشق بود پس عشق به او گفت :<<م اجازه بده تا من با تو بیایم .>>غم با صدای حزن آلود گفت :<<آه عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم .>> عشق اینبار سراغ شادی رفت و اورا صدا زد ،اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که صدای عشق را نشنید ..... آب هر لحظه بالا و بالاتر میومد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدای سالخورده ای گفت:<<بیا عشق من تورا خواهم برد.>>عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد . وقتی به خشکی رسیدند پیر مرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد که کسی که جانش را نجات داده بود چهقدر بر گردنش حق دارد ..... عشق که نزد علم مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت و ازاو پرسید:<<آن پیر مرد که بود>> علم پاسخ داد :<<زمان>> عشق با تعجب گفت :زمان؟ اما او چرا به من کمک کرد؟ علم لبخند خردمندانه زد و گفت :>>زیرا تنها زمان قادر به درک و عظمت عشق است ...
نوشته شده در چهار شنبه 19 / 8 / 1393برچسب:,ساعت 3:18 توسط mah| |

شاید تو… سکوت میان کلامم باشی! دیده نمیشوی اما من تو را احساس می کنم! شاید تو …. هیاهوی قلبم باشی! شنیده نمیشوی اما من تو را نفس می کشم! . . .
نوشته شده در جمعه 30 / 7 / 1393برچسب:,ساعت 13:40 توسط mah| |

برروی تصاویر حکاکی شده برروی سنگ های تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست ، هیچکس سوار بر اسب نیست ، هیچوقت در ایران برده داری مرسوم نبوده است ،هیچ مردی به خانواده اش خیانت نمیکرد، هیچوقت هیچکس را درحال تعظیم نمیبینید ،در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه مشاهده نمیشود ..این اداب اصلیمان است:))نجابت ،قدرت، احترام، وفاداری، خشرویی و مهربانی ((...... ایرانیان عزیز میبینید چه بودیم و چه شدیم ......
نوشته شده در چهار شنبه 28 / 7 / 1393برچسب:,ساعت 17:47 توسط mah| |


Power By: LoxBlog.Com